_عروسک خانوم من_
p119
عمارتی که پیدا کردنش سخت بود چون اونجا خونه یه مافیای عصبی بود که انگار با بودن ا.ت رام میشد...اخم نمیکرد دعوا نمیکرد کسی رو نمیکشت و از همه مهم تر مثل چی از خودش کار نمیکشید
نیم ساعتی گذشت و ا.ت رسید به عمارت و با کدی که کوک فرستاده بود بهش وارد عمارت شد و یه موتور دربست گرفت تا رسیدن به زمین مسابقه...به کوک هم تلفن کرد که توی زمین بازی منتظرشه
ا.ت رسید و م بنداشو در اورد...اصلا نمیفهمید چرا با لباسش مچ بند پوشیده بود
با یکی از باند ها موهاشو بست و یکی دیگه رو نگه داشت واسه بستن چشماش توی مسابقه
همون لحضه صدای موتور ها رو شنید و کمی بعد تهیونگ امیلیا و جونگکوک توی صحنه حاظر شدن
ا.ت: زود رسیدید
تهیونگ: سلام(اخم)
ا.ت: سلام کوچولو چرا اخمات تو همه
تهیونگ: ما با هم حرف داریم
ا.ت به پایین نگاه کرد و سرشو به معنای قبولی تکون داد و با بالا اوردن سرش به وسط سیبل خیره شد
ا.ت: اگر ببازم چی میخوای(سرد)
کوک: درمانتو شروع کنی(سردتر)
ا.ت: و برعکس اگر ببرم..
حرفشو قطع کرد نمیدونست الان بگه یا نه
ا.ت: بعد از پایان مسابقه میگمش
کوک: حرفی نیست
امیلیا: خب شروع کنیم؟
ا.ت: بریم
هر دو چشم بند رو بستن و دوربینا از هر طرف تصاویر ا.ت و کوک رو نمایش دادن...تیر و کمون رو برداشتن و با آماده باش تهیونگ و در آخر با شماره ۳ تیر رو پرتاب کردن
امیلیا: حاجی پشماممممم
تهیونگ: چرا؟
امیلیا: چطوری هر دو تا با چشم بسته قشنگگگ میزنن به هدف؟
تهیونگ: سادس
امیلیا: درد کجای این سادس
تهیونگ: برای یه مافیا هست
تیر دوم هم با آماده باش تهیونگ خورد به هدف اما با یک فرق
ا.ت دقیقا همون نقطه زده بود و دو تیر روی سیبل بود اما کوک جوری دقیق زده بود که تیر اولی شکسته و تیر دوم دقیقا همون جا خورده بود
تهیونگ: بچها چشماتونو باز کنید
ا.ت با دیدن صفحه سیبل کمان رو گذاشت
ا.ت: بردی من درمانو شروع میکنم
تهیونگ: وایسا یه بار اتفاق افتاده بار دومی نداره
جونگکوک با تمام اینی که دوست داشت بیشتر با ا.ت وقت بگذرونه و مسابقه رو آتیشی کنه اما میفهمید وقتی ا.ت حالش خوب نیس...جمع هم ساکت و سرده
کوک: میتونم یچیز دیگه هم بخوام؟(سرد)
ا.ت: مسابقه بعدی بخواه
کوک: پس سنگ کاغذ قیچی بکنیم؟
ا.ت به سمت کوک برگشت و تو چشماش نگاه کرد
ا.ت: وقت ندارم بچه بازیاتو تماشا کنم
ا.ت دست تهیونگ رو گرفت و به سمت بیرون راه افتاد و امیلیا موند با جونگکوک
امیلیا: خسته شدی؟
کوک: هوم...خیلی..دیگه واقعا کششم تموم شده..تموم شده
امیلیا: چرا وقتی هر دوتاتون عاشق همید اینقدر لج میکنید..بابا اعتراف کنید بشه تموم
کوک: بحث امروز نیست...ما سالهات رفتارمون با هم اینه و خب همشم تقصیر منه...
امیلیا: جونگکوک...دیر بجنبی همه فرصتا سوخت میشن و تو میمونی با حرف دلت و غم ا.ت
...
عمارتی که پیدا کردنش سخت بود چون اونجا خونه یه مافیای عصبی بود که انگار با بودن ا.ت رام میشد...اخم نمیکرد دعوا نمیکرد کسی رو نمیکشت و از همه مهم تر مثل چی از خودش کار نمیکشید
نیم ساعتی گذشت و ا.ت رسید به عمارت و با کدی که کوک فرستاده بود بهش وارد عمارت شد و یه موتور دربست گرفت تا رسیدن به زمین مسابقه...به کوک هم تلفن کرد که توی زمین بازی منتظرشه
ا.ت رسید و م بنداشو در اورد...اصلا نمیفهمید چرا با لباسش مچ بند پوشیده بود
با یکی از باند ها موهاشو بست و یکی دیگه رو نگه داشت واسه بستن چشماش توی مسابقه
همون لحضه صدای موتور ها رو شنید و کمی بعد تهیونگ امیلیا و جونگکوک توی صحنه حاظر شدن
ا.ت: زود رسیدید
تهیونگ: سلام(اخم)
ا.ت: سلام کوچولو چرا اخمات تو همه
تهیونگ: ما با هم حرف داریم
ا.ت به پایین نگاه کرد و سرشو به معنای قبولی تکون داد و با بالا اوردن سرش به وسط سیبل خیره شد
ا.ت: اگر ببازم چی میخوای(سرد)
کوک: درمانتو شروع کنی(سردتر)
ا.ت: و برعکس اگر ببرم..
حرفشو قطع کرد نمیدونست الان بگه یا نه
ا.ت: بعد از پایان مسابقه میگمش
کوک: حرفی نیست
امیلیا: خب شروع کنیم؟
ا.ت: بریم
هر دو چشم بند رو بستن و دوربینا از هر طرف تصاویر ا.ت و کوک رو نمایش دادن...تیر و کمون رو برداشتن و با آماده باش تهیونگ و در آخر با شماره ۳ تیر رو پرتاب کردن
امیلیا: حاجی پشماممممم
تهیونگ: چرا؟
امیلیا: چطوری هر دو تا با چشم بسته قشنگگگ میزنن به هدف؟
تهیونگ: سادس
امیلیا: درد کجای این سادس
تهیونگ: برای یه مافیا هست
تیر دوم هم با آماده باش تهیونگ خورد به هدف اما با یک فرق
ا.ت دقیقا همون نقطه زده بود و دو تیر روی سیبل بود اما کوک جوری دقیق زده بود که تیر اولی شکسته و تیر دوم دقیقا همون جا خورده بود
تهیونگ: بچها چشماتونو باز کنید
ا.ت با دیدن صفحه سیبل کمان رو گذاشت
ا.ت: بردی من درمانو شروع میکنم
تهیونگ: وایسا یه بار اتفاق افتاده بار دومی نداره
جونگکوک با تمام اینی که دوست داشت بیشتر با ا.ت وقت بگذرونه و مسابقه رو آتیشی کنه اما میفهمید وقتی ا.ت حالش خوب نیس...جمع هم ساکت و سرده
کوک: میتونم یچیز دیگه هم بخوام؟(سرد)
ا.ت: مسابقه بعدی بخواه
کوک: پس سنگ کاغذ قیچی بکنیم؟
ا.ت به سمت کوک برگشت و تو چشماش نگاه کرد
ا.ت: وقت ندارم بچه بازیاتو تماشا کنم
ا.ت دست تهیونگ رو گرفت و به سمت بیرون راه افتاد و امیلیا موند با جونگکوک
امیلیا: خسته شدی؟
کوک: هوم...خیلی..دیگه واقعا کششم تموم شده..تموم شده
امیلیا: چرا وقتی هر دوتاتون عاشق همید اینقدر لج میکنید..بابا اعتراف کنید بشه تموم
کوک: بحث امروز نیست...ما سالهات رفتارمون با هم اینه و خب همشم تقصیر منه...
امیلیا: جونگکوک...دیر بجنبی همه فرصتا سوخت میشن و تو میمونی با حرف دلت و غم ا.ت
...
- ۶.۳k
- ۱۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط